رسیدم دانشکده

خزانه دار به برد نگاه میکرد

درویش به تاریخ امتحان ها اعتراض داشت

خودرو و منفرد فوتبال کله بازی میکردند

بلالی منتظر برنده بود

مظفری حافظ میخوند 

باقری داشت تیکه مینداخت

فاطمی سلام کرد

ربیعی شطرنج بازی میکرد

خمسه کیش داد

شادمان تو انجمن نشسته بود

طالبی با موبایل صحبت میکرد

دلجور هیچ کاری نمیکرد

ایرانپور از بازی دیشب آرسنال میگفت

اشراقی پشت لبتابش درس نمیخوند

محمدی زیراب اساتید را میزد

ناصحی هم داشت فرم حذف پر میکرد

.

.

.

.

دلم برای متنفر بودن علی از فیزیک تنگ میشه

دلم برای تند تند صحبت کردن های مهدی تنگ میشه

دلم برای مسیر کج کردن های کامران تنگ میشه

دلم برای نیمه شب زنگ زدن های بهزاد تنگ میشه

دلم برای اخلاق سینوسی محمد تنگ میشه

دلم برای اذیت کردن علیرضا و بعدش عذرخواهی کردن هام تنگ میشه

دلم برای مدل موهای مهرزاد تنگ میشه 

دلم برای تساهل و تسامح ! امید تنگ میشه

دلم برای ندونم کاری های امیرحسین تنگ میشه

دلم برای قدیمی ترین رفیقم سید مهدی تنگ میشه

دلم برای هم صحبتی با سعید جان تنگ میشه

دلم برای خاص بودن کاظم تنگ میشه

دلم برای سرحالی و شادابی و خنده های رفیقم اباذر تنگ میشه

دلم برای برادر های کوچکترم شهاب و امیر خیلی تنگ میشه

دلم برای مردونگی وحید تنگ میشه

دلم برای جواب ندادن های محمدحسین هم تنگ میشه

دلم برای همه ی علافی هامون تنگ میشه


اصفهان یادتون هستم

حلالم کنید